مطالب بروز و جالب,هر چی دلت بخواد,مطالب جالب,مطالب بروز,رضا احمدی سلماس,مطالب بروز , جالب و خواندنی

.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

 من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر می رویم

 

بیمارستان از مجروحین پر شده بود...

حال یکی خیلی بد بود...

رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.

وقتی دکتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل.

من آن زمان چادر به سر داشتم.

دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم...

مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم...

چادرم در مشتش بود که شهید شد.

از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم...

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس

منبع:پایگاه فرهنگی مهدوی کانون مهدویت



:: برچسب‌ها: چادر&حجاب& من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری , ما برای این چادر می رویم&هر چی دلت بخواد& ,
:: بازدید از این مطلب : 1281
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
ن : رضا احمدی
ت : یک شنبه 9 تير 1392
.

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد

نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی
موبایلتو شارژ کن